خلاصه ی از داستان رمان: علی گفت : – حالا شما کنار بیایید. – عمرا! ببینید مهیار فقط به درد این نقشهای عشقی پرطرفدار و آبگوشتی می خوره که فقط دوست دخترها و دوست پسرها رو جلوی سینما به خودش جذب می کنه؛ یا مجلاتی که فروش ندارند و می خوان بازار گرمی کنن عکسشو می زنن رو مجله شون. اما تریپ من فقط اهل سینما درک می کنن….